شهید احمد عارفی در سال ۱۳۴۵در روستایی دور دست از امکانات رفاهی، امّا غنی از فرهنگ و هنر و اندیشه در خانواده ای مذهبی و از نظر مالی متوسط ودر تاقی بنا شده از خشت و گِل با سقفی کاهگِلی دومین فرزند خانواده چشم به جهان گشود که نام زیبا و قشنگ «احمد» بر اسشان […]

شهید احمد عارفی در سال ۱۳۴۵در روستایی دور دست از امکانات رفاهی، امّا غنی از فرهنگ و هنر و اندیشه در خانواده ای مذهبی و از نظر مالی متوسط ودر تاقی بنا شده از خشت و گِل با سقفی کاهگِلی دومین فرزند خانواده چشم به جهان گشود که نام زیبا و قشنگ «احمد» بر اسشان نهادند.

این فرزند نو رسیده در اولین لحظات زندگیش حاکی از حرف و حدیث های زیادی از ایشان با اطرافیان و مهمتر از همه خالق زیبائیها بود، زمزمه ونوای آرام بخش اذان را در گوش شنوا و منتظر خود احساس کرد. نوای الله اکبری که این نوزاد دوست داشتنی از حلقوم مؤذن خصوصی خود برایش آنچنان بلند و رسا بود که در همان بدو تولد گریه را از او گرفت و ملتسمانه و خاضعانه با چشم های به اشک نشسته و درخشانش به کاوش و جستجویی کسی پرداخت که بعد ما به بزرگی او شهادت داد. به کنکاش و جستجوی کسی پرداخت که اولین روزهای تولد احساس با او بودن و با اوماندنهمانند شعله ای گرم و خاموشی ناپذیر خود هر انسانی را گرم ومشتعل می نماید. همان خدای لایزلی که دلها با نام یادآور آرام می گیرد «الابذکرالله تطمئن القلوب» واینجا بود کع احمد عزیز ارام گرفت و منتظر مانده تا روزی این ندای درونی و زیبا را لبیک بگویید.

بعد از مدت زمانی که برای احمد به تندی گذشت چشمهایش را گشود و سیمای مادر را دید که چشمهایش نوید خوشهالی و امید راه زندگی را می داد.

سیمای پدری مهربان با آن تبسم زیبا بر لب که جمله شکرآمیز ورد زبانش حاکی از رضایتمندی و شادی درونی او از خداوند باریتعالی بود.

این عزیز نورسیده در دامان مادر،بزریگ وبزرگتر شد. و همین ایام بود که در دامان مادر به مکانهایی وارد شد که بوی عطر وگلاب منتشر شده در فضا برایشان یک محیط عادی جلوه گر نبود، بلکه نشانگر محیطی بود که یک لحظه از رفت و آمد ملائک خالی نمی ماند.

آری!احمد عزیز با مادرش به مکانی پا گذاشته بو دندکه ذکر یا حسین (ع) در آن بلند بود .

به مجلسی وارد سده بودند که برای مصیبت حسین (ع) پس از چهارده قرن نوحه سرایی می شد و اشک از دیدگان به دامان می غلطید . در این مجالس بود که احمد احساس می کرد ، شیری از سینه سوزان وتپنده مادرشان می نوشد که با دیگر دفعات فرق دارد . این جا بود که شیر را با اشک بر مظلومیت امام حیسن (ع) نوشید وچه جان روحی در وجود او ایجاد کرد که سالها منتظر پرواز این روح ماند و بالاخره موفق به شکستن قفس تنگ تن شد و روح زندانی را آزاد کرد. و با تلاشهای خستگی ناپذیر و محبت های بیشائبه مادر ، احمد دوران نوزادی را پشت سر گذاشت و وارد دوران پرخاطره کودکی شد . ایشان در این دوران با بدرقه مادر وارد مدرسه شد تا الفبای عشق و زندگی را با همشاگردیها پخش کند ایشان در تعطیلات مدرسه ودر تابستانها و در کلاسهای قرآن با مربیگری آقای سید عبدالحسین احمدی که در روستای همجوار ایشان یعنی پشتو برگزار می شد شرکت می کردند تا با یاد گیری کلام وحی بتوانند سخن خدا و بندگان را بهتر بهفمند . با سپری کردن دوران دبستان وارد مدرسه راهنمایی شد و این دوران مصادف بود با سالهای اول انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، در این زمان بود که زمینه فعالیت در پیش برد انقلاب برای ایشان فراهم شد تا با تشکیل انجمنهای اسلامی در مدرسه راهنمایی و تشکیل جلسات مذهبی و پخش نوارها و کتابهای مذهبی نقش عمده ای را ایفا نماید . یکی دوسال بیشتر از دوران تحصیل احمد در مدرسه راهنمایی یعنی سال۱۳۶۱نگذاشته بود که ندای رهبر کبیر انقلاب، خمینی بت شکن را همانند بسیاری از هم سن و سالان خود لبیک گفت و راهی جبهه هایی حق علیه باطل شد. این نوجوان که حالا به سن ۱۶سالگی رسیده بود ابتدا راهی کازرون جهت گذراندن دوره آموزش یک ماهه گشت و سپس راهی سرزمینهای نور و حقیقت شد تا از کیان و ناموس این مملکت دفاع نماید . شعله های گدازنده ی ندای درونیشان که از بدو تولد در وجودشان مشتهد شده بود و هرآن شعله ور تر می شد و جود خاکی او را سوزاند و چوبه های سست قفس تن را خاکستر کرد تا روح پر تب وتاب وتپنده احمد در یک قدمی پرواز قرار گیرد . پرواز زیبای ایشان زمانی محقق شد که در جبهه کوشک هنگام تکمیل نودن خط مقدم جبهه با ماشین عازم آنجا شده بودند که نرسیده به نقطه مقصود خمپاره ۱۶۰از سوی دشمن به سوی آنان پرتاب می شود که چند تن از برادران مجروح و برادر عزیز احمد عارفی از ناحیه سر به وسیله ترکش مورد اثابت قرار می گیرد پیش بند قشنگ شهید را به نام زیبای خودش اضافه می نماید.

روحشان شاد و راهشان پر رهرو